♥دنيای شيرين من♥
در غروب ابری دلم وقتی عاشقش شدم که دیدم گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است با زور مسکن قوی خوابیدن با دلهره از خواب پریدن سخت است عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد هر روز سر کوچه نشستن تا شب حقا که تو سهم من نبودی حالا باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
این دلنوشته رو برای کسانی می نویسم که همیشه در کنارم هستن بـــــرای کســانی که به هنگام نیاز به لبهای مـــن خنده میارن بـــــرای کســانی که در زمان نــومیدی به مــن دلگــرمی میدن بــــــرای تـــو دوســــت خــــوبـــــم بــــــرای تـــو که در سرراهم قرار گرفتی بــــــرای تـــو که همنشین مــن شدی بــــــرای تو که لحظه های غم و شادی خودمو با تو میگذرونم زندگـــی تنـــها نفس کشــیدن نیست زندگـــی راستین زمانی است که نفس انســـان می گیرد زندگـــی زیباست بخصوص با دوستـــی مثل تـــو
یک مرغ اسیر بال و پر باخته ام بی لذت آب و دانه، سر باخته ام پا در دل دام و دل اســیر صیـــاد من، قصه ی بازی دوسر باخته ام ! به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند. به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دو ستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ... فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم. زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...! خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم : هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم . هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم. زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم . و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم. امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند: رنگین کمانی به ازای هر طوفان ، لبخندی به ازای هر اشک ، دوستی فداکار به ازای هر مشکل ، نغمه ای شیرین به ازای هر آه ، و اجابتی نزدیک برای هر دعا . جمله نهایی : عيب کار اينجاست که من ' آنچه هستم ' را با ' آنچه بايد باشم ' اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم . خب اشکال ندارد اصلن که گاهی دنیا را اینطور تار ببینیم. از پشت پرده اشک. حتا یکی از نشانههای انسانهای سالم همین توانایی خندیدن از ته دل و گریه کردن بهموقع است. یعنی اگر کسی ناتوان در انجام این دو کار باشد شاید معلولیت ذهنی یا نقصی داشته باشد، و برای درمان این نقص مثل ناتوانی جنسی شما با اسپم ایمیلتان و شبکههای مزخرف ماهوارهای بمباران نمیشوید. پس بدانیم که خندیدن و بغض کردن و اشکهای آرامی که روی گونهها میافتند خودش نشانهی این است که پشت این صورت یک آگاهی فراگیر و یک انسان باشعور نشسته است. دل درد گرفتن از خندیدن زیاد و گلو درد از بغض دردناک وقتهای خداحافظی یا دلتنگی خودش نشانهی خوبی است. نشان میدهد هنوز انسانیت در وجود ما جریان دارد و هنوز و هنوز در این دنیای خاکستری مادی بیاحساس، چیزهایی اهمیت دارند که برایمان بیقیمت هستند. راه حلی که من پیدا کردم این است که وقتهایی که تصویر مقابل برایتان تار شد و گونههایتان خیس به خاطرات خوبتان فکر کنید. زیر پلکتان را بکشید جلو تا اشکهایتان را زیرش قایم کنید. من تجربه کردهام و فهمیدهام مثل وقتی ده ساله بودم و پلوها را زیر فرش خالی کردم که بتوانم بروم مدرسه. این پلک زیر چشم آدمیزاد هم خاصیتهای خوبی دارد. بعد به ماجراهای هیجانانگیز در پیش رو فکر کنید. با تمام این ترفندها باز هم اشکهایتان خواهد ریخت و این نقص کلک جادویی سرزمین رویایی نیست. آن وقت شما متوجه یک حقیقت بزرگ در وجودتان خواهید شد. که هنوز توان گریه کردن و شادی کردن بیحد را دارید. بعد میتوانید به خودتان افتخار کنید شما هنوز یک انسانید. یک لاشهی حیوانی متحرک نیستید که خندیدن را کار انسانهای سبک میداند و اشکهای شما را نشانهی شکننده بودن شما. بگذاریم توفان زندگی ما را خم کند و این خم شدن موقتی را ضعف تلقی نکنیم. تنها درختانی را باد بر زمین میاندازد که با غرور فراوان سرسختانه مقابلش میایستند خدایا اگه دختر پسر نامحرمی از فرط علاقه و نیاز همدیگه رو بوسیدن نمیگم اون دنیا مجازاتشون نکن....بکن ولی تو رو به عدالت قسم تو مجازاتت اینارم در نظر بگیر: نظر یادتون نره اجیااااااااا و داداشای گلمممممممم
دختــــــــرا : دوست داری عشقت کجای صورتت رو ببوسه؟ پســــــــرا: دوست داری کجای صورت عشقت رو ببوسی?? حتما نظر بده یادت نره ها سلام به همه عزیزااااااا امروز یه امتحان سخت داشتم نمیدونین چه گندی زدممممممممم البته خودمم باورم نمیشه بعدش با دوستم رفتیم خرید دوستم میخواست کفش بخره از خنده ترکیدیم همه کفش فروشی ها از شانس بدش تعطیل شده بودن منو دوستام شدیم بعدش رفتیم جاتون خالی بخاطر خراب کردن امتحان رفتیم شیر موز بستنی خوردیم کافی شاپ هم دانشگاهیمون بعدش یه اتفاق افتاد یکی از همکلاسامونو دیدیم با یکی از پسرای دانشگاه تو کافی شاپ بودن ما هم نه اینکه یه خرده فضول هستیم شروع کردیم با جاسوس بازی تا فهمیدیم اینا با هم رفیقن یه نفس راحت کشیدیم البته از فضولی ولی ته دلم امروز خیلی ناراحت بودم چون امتحانمو گند زدم بعدش تا الان دندون درد دارم نه اینکه دندون عقلام داره در میاد عقلم داره کامل میشه الانم اومدم با تعریف کردن خاطره امروزم دندون دردمو فراموش کنم هم یه داستان کوتاه بنویسم برام دعا کنین خوب بشه ببخشید نویسنده خوبی نیستم ولی دلم میخواد راجب خاطرات روزانه ام هر چن کوتاه بدون هیجانم باشه براتون بنویسم امیدوارم با نظراتتون منو یاری کنین نظر یادتون نره سلامممممممممممممممم من تصمیم گرفتم از این به بعد دیگه راجب غم ننویسم موافقین همتون ؟؟ پ کمکم کنین چون اصلا دست به قلمم خوب نیست میدونم اجی و داداشای گلم تنهام نمیزارن پ با نظراتتون کمکم کنین عاشقتونممممممممممممم نظر یادتون نره گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود... بالاخره تمام می شود...!!!
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها حسرت ها را می شمارم و باختن ها وصدای شکستن را ... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگــــــــــــــــم
مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند .... وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!
به "سگ" استخون بدی .. دورت میگرده واست دم تکون میده !!! من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن... میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری... اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!! اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ... ؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....
دلم تنگ شده براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده دلم تنگه.. براي بودنت شايدم لبخند خودم دلم براي همه چيز تنگ شده جز نبودنت !
برای خیانت ، هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام به انـــدازه تــــظـــاهـــر به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت ...
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم، آهای جماعت... میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟ شما دقیقا چه رنگی هستید؟! رمانتیک...
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش ! همین بس که : نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.
کلاغ جان! قصه من به سر رسید... سوار شو! تو را هم تا خانه ات می رسانم...
همی گویی غمش را در دل نگهدار نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟
به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست
به نسل های بعد بگویید ... که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ... نسل ما خود پیاز بود ... که هر که ما رو دید گریه کرد
اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ... ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ! ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ! آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!
از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی ! غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه ...
سعی نکن متفاوت باشی! فقط "خوب باش" خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...
کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!
وقتی داریم به یکی فکر میکنیم نیست کنارمون! وقتی میاد کنارمون باشه دیگه بهش فکر نمیکنیم! آحرش نفهمیدم زمان چیو حل میکنه؟
از عذاب بی تو بودن،در سکوت خود خرابم دوری از صورت ماهت،هر نفس میده عذابم خاطرات با تو بودن شب و روز میاد بخوابم اینه آخرین کلامم ،بخدا بی تو خرابم
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند... نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم... می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد.... پس بگذار که نداند بی او تنهایم... دور میمانم که نزدیک بماند...
حـقـیـقـت دارد ! کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت ! آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت, از این همیشه ها که ندارند باورم , حال مرا نپرس که هنجارها مرا مجبور می کنند بگویم که بهترم...
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد . شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ، چه قدر دوســتت دارد ! و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !
بعضي زخــــم ها هســــــت كه هـــــــــر روز بــــايـــد روشونو باز كنــــي و نـــــــــمـــــــــــــك بپـــــــــــاشــــــــــ ــــي ... تــــــــا يــــــــــادت نـــــــــــــره كه ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــي آدمـــــــــــــا نبــــــــــــــــــــايـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـايـــد! ! !
می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند ... این روزها " دوستـــــت دارم " ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد ! و گونه کسی را سرخ نمیکند !
می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی! یکی دیروز و یکی فردا .
انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد .
دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند ولی هرگز خواب هم را نمی بینند .
اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را عوض کن .
برنده می گوید مشکل است، اما ممکن و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل .
زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش لایق بهترین هایی .
زندگی یعنی : ناخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت د سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد ... استوار بودم و تنومند ! من را انتخاب کرد ... آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار بر روی دل من میبینی که من نیز مثل تو خسته ام ، میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام آهای مسافر خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی است برای هم زنده ایم من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی فایده است ، تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم... آهای مسافر خسته من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش .... آغوشی که لذتش تنها با تو است ، دنیا خواب است ، کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است آهای مسافر خسته من ،کجا میروی ، جایی نداری برای رفتن ، همه جا ماندنیست ، جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم.... شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت من برای تو فدا میشوم و تو برای من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من.. آهای سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم، در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ، با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ، هر چه رفتیم، آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم! رفتیم و رفتیم تا آخر راه ، آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه... آهای مسافر خسته من ، دستت را بگذار در دستان من ... میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش ، آخر قصه را هم برایت خواندم.... دنیایی پر از سیاهی ، چیزی نشد نصیبم جز تباهی ! بازی های عاشقانه ، انواع قلبها ، یکی شکسته و یکی به انتظار پوچی نشسته حرفهای تکراری ، این تنها صداقت است که از آن بیزاریم سخت است قدم برداشتن در راه عشق ، صدها قدم برداشتیم و این شد یک تصویر زشت تصویری سیاه و سفید ، طعم تلخ عشق را تنها آن دلشکسته چشید نمیفهمیم و آغاز میکنیم ، پایانش پیداست و باز هم هوس پرواز میکنیم صدایی زیباتر از صدای سکوت نیست ، در این دنیا دلی عاشقتر از یک دل تنها نیست به دنبال یک بازی زیبا ، رنگ دلها همیشه سیاه ، من با بقیه فرق دارم تا آخرش بیا.... وعده ی دروغ ، لحظه هایی شلوغ، تپشها تندتر ، بیقراریها بیشتر ، نمیگذرد این ساعتهای نفسگیر! پاسخی نمیشنوم ، به خواب نمیروم ، و باز هم شب زنده داری و بی تابی ، برای کسی که ارزشی برایم قائل نیست ، برای کسی که دلش در کنارم نیست ، برای کسی که نمیفهمد ، نمیداند ، نمیبیند! همه چیز پر از دروغ ، باز هم می آید آن غروب... به انتظار چه کسی نشسته ای؟ باز هم هوس عاشقی کرده ای؟ آغوشت را به همه کس دادی و در آغوش همه کس خوابیدی ... گرمای تنت برای همه شد و سردی اش برای خودت، نجابتت را فدا کردی در راه دلت... باز هم باید بشنوی حرفای تکراری ، باور کنی و فکر کنی دلت اینبار نخواهد شکست ! از این فکرها نکن ، مثل من حرف همه کس را باور نکن، همه مثل همند شک نکن،بیش از این زندگی ات را به پای این و آن تباه نکن! انگار عمریست به پایت سوخته ام ، هنوز هم با تو چشم به فرداها دوخته ام مگر میشود از تو دل کند ، تو همچنان پرواز میکنی و من در بند ... انگار عمریست همه فصلهایم خزان است ، تو سبز باش ، تمام زندگی برایم بهار است برای منی که عاشق هستم، بودنت همان هوایی است که در آن نفس میکشم اگر طعم زندگی تلخ است با تو طعم شیرین زندگی را میچشم سوختم و شکستم ، به تو که رسیدم همچو یه یک شاخه خشکیده دوباره شکفتم در اینجا نه هوایی است نه بارانی ، عشق من ببار که تو یک فرشته نجاتی مگر میشود بی تو این زندگی را سر کرد ، این درد دوری ات بود که چشمهایم را تر کرد... آنچه میخواهم از خدا ، تو هستی و تو هستی و خود خدا ... که دستهایمان را بگیرد ، تا عشق زیر پای بی وفایی نمیرد ، تا صدایمان را بشنود ، تا شیشه غمها را در لحظه هایمان بکشند، آری خدا درد دل ما را میشنود ! از این شکستنها ، در دل این سوختنها ، زیر اینهمه خاکستر غنچه عشق شکفته ، این معجزه ایست که در قلب عشقمان نهفته ... نه من همرنگ دیگران بودم ، نه تو همراه دیگران بودی ، من در وجود تو بودم و تو در قلب من بودی و اینگونه ما با هم در دنیایی دیگر بودیم... خودت را رها نکن از دلم ، دستانت را به من بده گلم ، منی که بی تاب لحظه های در کنار تو بودنم انگار عمریست در حسرت آن روزم که همان امروز میشود، گفته بودم تا چشم بر روی هم بگذاری امروز هم در کنار تو تمام میشود .... با تو آغاز کردم و با تو میمیرم... دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که مرا نمیخواهی حسرت شده برایم آن لحظه که بگویی مرا میخواهی... همه میدانند ،دلم تنها تو را میخواهد ، اما چه افسوس که عشق نغمه غمگینی برایم میخواند در حسرت تو ماندن مثل لحظه ی بی بال و پر پریدن است ، در حسرت تو ماندن ، مثل لحظه ی در کویر خشک دویدن است ، مثل بی هوا نفس کشیدن است... عاشقت هستم عزیزم ، کجایی که بی تو دارم شب و روز اشک میریزم... عاشق هستم و تنها ، هیچکس نمیفهمد حال مرا ... دوستت دارم ای تو که نمیدانی قلبم دیوانه ی تو است، تمام وجودم پر از تمنای تو است... همیشه در رویاهای خودم به سر میبرم ، چقدر دلخوشی به قلبم بدهم؟؟؟ ، تا کی به خیال آمدنت از آن دوردست ها به سوی سایه ی خیالی ات بدوم؟ نه انگار نمیشود همچنان تنها به خیال داشتنت زندگی کرد ، یخ زده ام دیگر در این اتاق سرد... هر چه خورشید میتابد آب نمیکند این تن یخ زده را ... دوستت دارم ای تو که در قلبت نیستم ، میخواهمت ای تو که حتی برایت آشنا نیستم... غریبه ای از خاک تنهایی که عاشق تو است ، مدتهاست تنها و گرفتار تواست... همیشه شب را به عشق بودنت سر میکنم ، فردا که می آید روز را از نو با حسرتی سرد شب میکنم... هوای سرد دلها ، در آغوش گرم عشقها! با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ، خیالش از همه چیز آسوده است اما دلش در خیالات باطل به خواب رفته است! هم خواب و هم بیداری ! خواب و بیداری اش مثل هم است ، تمام فکرش پیش دل است ، تمام ذکرش آه غم است ، تمام حرفها کلام آخر است قفسی به وسعت یک دنیا ، بی اعتقاد از همه چیز ، در دل او خدایی نیست از اینکه تنهاست ، تنهاتر است ، آن گرگ گرسنه از او عاشقتر است ، این خاک آلوده نیز از دلش پاکتر است فرار از عشق، گریز از انتظار ، نه معتقد است به فردا ، نه دل بسته است به دیروز، انگار امروز برایش روز آخر است اگر دستش به غنچه ای برسد ، خشک میشود ، اگر به گلی خیره شود ، آن گل پر پر میشود، اگر به چشمه ای برسد کویر همراه او میشود و این سرنوشت او نیست ، این خواسته ی اوست به کجا میروی ، با این دل شکسته به کجا مینگری ، نه دستی است که دستهایش را بگیرد ، نه چشمی است که با دلسوزی او را ببیند ! چون دلی سوخته تر از قلب او نیست، آنقدر حقیر است که از نزدیک هم وجودش را نمیتوان دید این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است بمان و به امید گذشته ها بنشین ، تو که فردا را نمیبینی ، همه روزهایت مثل هم است مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ، هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ، حالم بهتر نیست از این دل خسته ... نمیدانم کیستی ، غریبه ای یا آشنایی ، تنها میدانم تو برای دلم یک بی وفایی نه به فکرت هستم نه در حال فراموش کردنت ، شاید دلم باشد در حال یاد کردنت یاد میکند از تویی که از یاد برده ای مرا ، از یاد برده ای حتی بی وفایی ات را ، از یاد برده ای یاد مرا ، سوزانده ای همه خاطره ها را ... مدتیست از آخرین دیدارمان گذشته ، هنوز سرنوشت همه درها را بر رویمان نبسته ، تا دلم ببیند لحظه رفتنت را ، تا دلم از یاد نبرد که چگونه پشت کردی به من و با دل سنگت تنهایم گذاشتی و رفتی آه این دل ،حسرت روزهای با تو بودن است ، حسرت روزهایی که چه عاشقانه دوستت داشتم ، برایت میمردم ، و تو نیز بی رحمانه مرا جا گذاشتی آه این دل ، آخرین نفسهایی است که از عشق تو میکشم ، آخرین هوایی است که از عشق تو جا مانده و آخرین لحظه هاییست که یاد تو را در دلم تحمل میکنم... من که هر چه میخواهم فراموشت کنم نمیتوانم ، کاش مثل تو میتوانستم آنطور فراموش کنم که حتی نام عشق گذشته ات را نیز به یاد نداری ... آنگونه که تو مرا شکستی ، هر سنگدل دیگری بود پشت سرش را هم نگاهی میکرد ، که حتی لحظه پرپر شدن آن دلشکسته را ببیند ، تو که مرا شکستی دیگر نگاه نکردی به پشت سرت ، راه خودت را رفتی و من هم گفتم این دل شکسته ام فدای سرت ... آه این دل به سردی آن لحظه هایی است که گذشته، اما یادش در قلبم یخ بسته است هوشته مره پلای سر گنه تن نگار انه درانه دساپا هاکن، بور همه ره صدا هاکن تشت بور لگن بیار طبل و دسر کتن بیار دهره بیار گلن بزن گو ره بور همن دون لمتکا و متکا بیار، کاسه و پیلکا بیار زهره انه روجا انه نقره انه طلا انه لینگ نشون گنه انه، دسا دهون گنه انه اسپه میها ره بو نرو وارش و وا ره بو نرو حجله نشین هلی ره بو ممرز و ولولی ره بو غرصه نخر صوا انه روز دهون الا انه یار نئو خدا انه دلبر غرصه خوار انه چله شونه هوا شونه ورف شونه میها شونه سبزه پرس چمن پرس دره پرس همن پرس زردکلا کئی انه سرخ تتی ائی انه تازه پچا پچا ره بو ترنه ونوشه ها ره بو درد انه دوا انه عشق انه جفا انه ظلم دره ستم دره محبت دم به دم دره لاله همن همن انه، سنبل و یاسمن انه حافظ خوش سخن گنه عمر دراز ره بخواه این همه ره فنا بوین همه ره نابجا بوین حجت دل دماغ دور باته امیدوار باش من تنها بود... من انها رو داشت ولی بازم تنها بود... خیلی از من ها ادعا می کنن تنهان ولی او رو دارن... خیلی از من ها با یه من دیگه هستن ولی ادعا میکنن تنهان...ادعا میکنن تک پرن...عجب من هایی هستند... من از دروغ متنفر بود سعی کرد دروغ گو نباشه... من دروغ شنید سعی کرد به روش نیاره... من بهش گفت مریضه من خیلی نگران بود...داغون شد...ولی بعدا شنید که مندروغ گفته من مریض نیس... من باورش نمیشه این دروغ باشه هنوزم واسه من دعا میکنه...این منه که بعدا باید جواب اشکای منو بده اگه دروغ گفته باشه... من، من رو همونجوری که بود باور کرد ولی من، من رو جوری که بقیه گفتن باور کرد... من بهش گفت دوسش داره...من باورش نکرد...من نخواست اذیت شه پس کنار کشید... من خیلیا رو جدی گرفت...ولی خیلیا من رو شوخی گرفتن... من بی خیال همه چیز شد ولی همه چیز بی خیال من نشد... من ناراحت شد یه دفعه به رو اورد تنها شد... من دلش شیکست...یه وقتایی هم دل شیکوند.. من نفهمی کرد تاوانشم داد... من خیلی حرفا تو دلش موند...خیلی حرفام زد... من کنار من های عصبانی موند ولی هیچ منی با عصبانیت من نموند... من خیلیا رو یادشه ولی کمتر کسی به یاد منه... من زاپاس بود واسه منی که پنچر بود... من وقتی یاد من میفتاد که دیگه منی نبود...یعنی تنها مونده بود... من قصه نبود حقیقت بود... من واسه خیلیا من بود ولی خیلیا واسش من نبودند... چراغ خونه ی من یه وقتایی روشن یود یه وقتایی خاموش ولی اکثر وقتا تنها بود...ولی من باور نکرد... من مخاطبای خاص خودش رو داره... من شاید تو باشی...من شاید من باشم...امیدوارم بفهمی من کجا منم...من کجاتویی... شاید خیلیا این من ها رو نفهمن چون من ها مخاطب دارن...من شاید هیچ وقت این متن رو نخونه چون از رویای تنهایی من بی خبره... من هیچ منی رو یادش نمیره... یه روزی من پر... یه روزی تو پر... یه روزی ما پر... انها پر... همه پر... اما او موند...او میمونه... به امید او... بشنو از من: با هیچ منی شوخی نکن چون هیچ منی جنبه نداره... به هیچ منی وابسته نشو چون همه ی من ها تنهات میذارن.. اگه منی بهت گفت عاشقتم زود باور نکن چون شاید انقدر دلش پاک باشه که عاشق خیلیا باشه... کمتر منی پیدا میشه که معنیه دوس داشتن رو واقعا بفهمه... عشق رو با من بودنت خراب نکن... حرف اخر من: ..من رو ببخش... مدت هاست كه ديگه بريدم، دلم تنگ شده براي آسودگي ها، ديگه عبور كردم از عشق قديم، ديگه گذشتم درد نميكنه همه ميگن عشق اول يه چيز ديگه س اما من ميگم مهم نيست كه عشق اولت كيه مهم اينه كه عشق آخر و هميشگي ت كيه. دلم ميخواد عاشق بشم يه عاشقي درست و حسابي يه رها شدن قشنگ مثل بيدهاي مجنون دلم ميخواد به ديوار تكيه بدم نه باد.... دلـــــم می لــــرزد هــــر گاه صـــدای جدیدی سلام می کنـــد قــلبم می کـــوبد چه تنهایی شلوغی است تنهایی من! آن زمان که اطرافت پر است از دوستان خوش سخن و رنگین پوست که از رنگین بودن آنها به تنگ آمدی و در حسرت یک رنگ بودنشان سینه ات مالامال غم است! کاش ﻣﻰفهمیدند که : "قالی از صد رنگ بودنش زیر پا افتاده است" کاش ﻣﻰدانستند باید دوست بود تا اینکه از دوستی سخن گفت. کاش معنی این پیمان مقدس را ﻣﻰدانستند. و من اکنون ﻣﻰفهمم که چرا درد را باید با چاه گفت! و این روزی است که در ازدحام تنهایی خود غرق ﻣﻰشوم!!! از پشت فرسنگها فاصله آمدم... می روم و برای همیشه در حوالی رویاهای تنهایی خودم در دوردست می مانم ٬ اما جز تنهایی چیزی نصیبم نشد... از هرکسی که سراغت را گرفتم آدرس کوچه ی تنهایی دلم را دادندهمه دیگر می دانند جای تو در دلم هست...اما چه دلی؟دلی تنها... اما دیگر تو نبودی و انگار همراه آن خنده ی آخرین برای همیشه رفتی به جایی که دیگر ... دست خیال و خوابم حتی به گرد نگاه هایت نرسید .... من تنهایم آن هم فقط به خاطر تو که دلت به هوای دیگری می تپد ...
نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگی مو نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگی مو چرا تو اول قصه همه دوسم می دارن وسط قصه می شه سربه سر من می ذارن تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می ذارن می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیش زبون بترکه و خراب بشه تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونام یه دروغ گو می شم و همیشه ورد زبونام یه نفر پیدا بشه به من بگه چی کار کنم ؟ با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟ من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره ؟ تو دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ؟؟؟
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ... و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ... تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی... زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم... به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد... با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم... هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!
آنگاه که ابرهای دلتنگی مرا در خود می پیچد
خیس باران تو می شوم
مدام که تو را پلک می زنم
گنگ تر می شوی
نمی دانم این تویی که گم می شوی
یا این منم که محو می شوم
هیچوقت دلمو نشکست
هیچوقت بهم نه نگفت
همیشه در جواب بچه بازیهام
خندید و گفت: عاشق همین کاراتم...
تا درک کنی که دل بریدن سخت است
یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
از فاصله های دور دیدن سخت است
فهمیدن این درد شدیدن سخت است
بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است
تورم 30 درصدی
اجاره خونه های بالا(یه زیر زمین ماهی 500 تومن اجاره)
2 سال سربازی
نرخ بیکاری بالای ده درصد
بهانه های الکی بزرگترا
و هزار تا مصیبت دیگه
قربونت یه طبقه مخصوص تو جهنم با ملاحظات ویژه واسه ما ایرانیا در نظر بگیر که حسابی وضعمون خرابه!
دستی به تنه ام کشید، تبرش را در آورد و زد ... زد ... محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم، دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، او تنومند تر بود ...
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه ای، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ...
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان، تا مطمئن نشدی، احساس نریز ... زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن،خشک می ش!!!!
چکه بزن سما هاکن سرزده با وقار انه
دشمن ور کفن بیار بورده پار و پرار انه
خارک پیراهن دکن یار سمن سوار انه
بزکله جونکا بیار مظهر کردگار انه
خنده انه صفا انه جلوه شام تار انه
دور زمون گنه انه بلبل بی قرار انه
سرد هوا ره بو نرو چرده دوسه دار انه
پج بدا انجلی ره بو ککی و ککی مار انه
چکه شونه سما شونه یار تن کنار انه
مرده در کفن پرس چله سر بهار انه
ورف دهون هئی انه باغ انه نپار انه
پهلم و گندیما ره بو سوزی سبزه زار انه
برمه و ونگ وا انه غرصه بیشمار انه
غم دره گاه کم دره گاه هزار هزار انه
قاصدک چمن انه، سرخ تتی انار انه
راسه نمیر بهار انه، کمبزه با خیار انه
جای همه خدا بوین عشقه که پایدار انه
عمر ننه زمون ننه گردش روزگار انه
نفـــسم تـــنگ می شود
دســـتانم بــه لـــرزه می افــتند
مـــن دیگــر کـــشــش خداحـــافظــی نــدارم
ببــخشید کــه دیــگر جــواب سلامِ کسی را نمی دهـــم!
اما این بار آمدنم رنگ دیگریست! رنگی از جنس رویای تنهایی...!!آمدم ولی نه برای ماندن بلکه برای تنها بودن...
مثل تو که هیچگاه آمدنت از جنس ماندن نبود!و...
همانجا که عشق رنگی از هزار رنگ دارد ...رنگی از جنس غم ...رنگی از جنس اشک ...و در آخر رنگی از جنس تنهایی...
میروم و به تو قول خواهم داد ٬هیچگاه جای خالی حضورم را احساس نخواهی کرد!
می روم... مثل تو که روزهاست رفته ای وفقط رویای بودنت در این حوالی زنده است!!! حالا دیگر خوب می دانم آرزوی آمدنت را هم مثل سکوت زلال چشمهایت به گور خیالهای محال خواهم برد...
من همه ی این سالها آمدم واز همه سراغ سادگیت را گرفتم...
من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا که می دانستم در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....
مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز نفرت هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...
яima |