♥دنيای شيرين من♥







  

خدایا کمکم کن تا بتونم همه چیز رو فراموش کنم

 

     

تمام اتفاقات تمام خوشیها تمام بدیها

 

   

تمام چیزهایی که بوده و نبوده

 

    

خدا جون تو که میگی من همیشه باهاتم

 

  

پس چرا الان که بهت نیاذ دارم تنهام گذاشتی

 

   

نمیخوای بهم کمک کنی

 

  

نمیخوای به این بنده ات خوشی بدی

 

  

نمیخوای لبهاش رو به خنده باز کنی

 

   

من میخوام بخندم

 

   

اما نمیتونم آخه لبهام خنده رو نمیشناسن

 

   

آخه قلبم شادی رو یادش نمیاد

 

   

خدای مهربون میشه چیزایی رو که ندارم رو بهم بدی

 

   

من ازت نخواستم؟

 

  

من که همیشه صدات میزنم

 

   

من که همیشه به یادتم

 

  

من که همیشه از تو کمک خواستم

 

  

میدونم چرا اینا رو بهم نمیدی

 

   

فکر میکنی با دادن اینا من باز میرم سراغ یکی دیگه

 

 

   

نه نمیرم

 

     

بهت قول میدم

 

   

دیگه این بار به هیچ کس اجازه نمیدم بیاد توی قلبم

 

   

اگه کسی خواست بیاد بهش میگم قلبم رو خدا اجاره کرده

 

  

تا ابد برای همیشه

 

   

فدای مهربونیات خدای مهربون

 

    

پس بیا و کمکم کن

 

  

دوستت دارم

 

 

  

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

در دیار تنهایی خویش غرق بودم که

 

 

  

ندایی مرا به خود آورد

 

 

  

که بنده من چرا چنین خسته و یکه

 

 

  

در گوشه ای به عزلت نشسته ای؟

 

 

  

آری رب من ، خدای من ، یگانه خالق من بود

 

 

  

که ندا میداد و با من سخن میگفت

 

 

  

رو به آسمان کردم و گفتم خالق من چرا

 

 

  

مرا تنها و یکه گذاشتی؟

 

 


چرا مرا در این وادی در این دنیای فانی

 

 

  

تنها رها کردی؟

 

 

  

ندایی آمد : ای بنده من ، من هیچگاه ترا

 

 

  

تنها رها نکردم آری تو را تنها به دنیا فرستادم

 

 

  

خواستم بدانی که اگر بندگانم به تو پشت کردند

 

 

  

من همچنان در انتظارت هستم

 

 

  

در انتظارت ...

 

 

  

در انتظار برگشت تو

 

 

  

دوباره رو به آسمان کردم و گفتم : یکی

 

 

  

از بندگانت از پشت خنجرم زد

 

 

  

خدا حرفم را قطع کرد و گفت آری میدانم بنده من

 

 


اما بدان کسانی در زندگی تو هستند که

 

 

  

همواره به یاد تواند از آنها غافل مشو

 

 

 و این چنین بود که به یاد دوستانم افتادم 


و از اینکه آنها را در کنارم دارم مسرور شادمانم

 

 

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

 

زندگي شيرين است افسوس زمان زودگذر است وبه تندي مي گذرد

   

 وهچون موجي است كه به ساحل تنهابرخوردمي كندوبعدباناله اي غم انگيز

 

ازآنجامي گذرداين دنياي عشق ومحبت است كه درزمان انسان رابه يكديگرمي پيوندد

 

زندگي مانندرودي است كه همه بايدازاين رودپرتلاطم به سوي خوشبختي وسعادت بشتابند

 

كسي دراين راه پيروزوسربلندخواهد شد كه همچون كرسي استواردرمقابل تمام مشكلات بايستد

 

وبرآنهاغلبه كندونااميدي رابه دل خودراه ندهدچراكه مشكلات بايستد وبرآنهاغلبه كند

 

ونااميدي رابه دل خودراه ندهد چرا كه مشكلات آنان رانااميدمي سازد اميد وارم

 

 تو هم همچون كوهي استوارباتمام مشكلات زندگي غلبه كرده و هميشه پيروزوسربلند باشي .

 

جدايي وبي وفايي

 

 

  خداوندا چه سخت است اين جدايي        چه تلخ است اين شراب بي وفايي

 

  
 

 جدايي وبي وفايي رنج دوري             همه هست گناه آشنايي     

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 با دیدگانی تار ... می نویسم ... برای تو و برای دل !

دل !....این دل تنگ و تنها ... امروز تنهاتر از هر زمان دیگری هستم.....

تو هستی ! .... در تار و پود لحظاتم.... اما ...

اما.....سهم من از این دنیای رنگی همیشه تنهایی بوده ....

چشمانم را از من مگیر...بگذار تا جان دارم برای تو بنویسم... برای تو و از تو !

تویی که مهربانترینی...

خدایا !..........دریاب حال مرا که....از وصف حالم عاجزم....و خسته....

دریاب مرا ! این بنده ی سراسر بغض و حسرت را....

صبر !....صبر را به من هدیه کن !

خدایا !...بگذار دست یابم به هر آنچه که دلم با او آرام میگیرد ...و مگذار !

تو را قسم به خداییت مگذار گناه کنم....

خدایا ! مواظبم باش ! مواظب این روح بی قرار و تنهایم باش !

خدای مهربانم ای بی کران نازنین !...عاشقم بر تو و هر آنچه که به من هدیه می کنی !

بهترین ها را به قلب بی قرار و تنهایم هدیه کن ...ای قدرتمند بی نهایت کریم.

دوستت دارم ای مهربان ...تو را سپاس برای همه ی رحمت هایت ...

با من بمان....خدا....با من که تنها تو نگهدار منی ! به تو و محبت و مهر و هدایتت

نیازی مبرم و عمیق دارم.

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 



 

تو را قسم می دهم به خدایی که در دل داری 
تا زمانیکه قلبم را از آن خود نکردی 
به من نگو دوستت دارم 
به همان خــــــــــــدا من با این واژه زندگی خواهم کرد 
اگر هم نفرین نکنم آه دل شکسته دامن گیرت خواهد شد 

 

 

....

 

 

 

من از شکستن ها بیزارم 
می خواهم جلوی دلم سربلند باشم 
اینبار با دلت بگو
آیا مرا دوست داری؟

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 


 حکایت من

  

حکایت کسی است که عاشق دریا بود ولی قایق

 

نداشت...

   دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت...

  حکایت من

  حکایت کسی است که زجر کشید اما خنجر نزد

   زخم داشت و ننالید....

    گریه کرد و اما اشک نریخت...

   حکایت من

  حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد

   تا همه صداهارا بشنود.....

 

 

 

 

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

این روز هایم به تظاهـــــر میگذرد...

 

     تظاهـــر به بی تفـــاوتی...

 

     به بی خیـــالی...

 

     به این کـــه مهم نیـــست..

     و چـــه سخت میکاهـــد از جانـــم

     این نمـــایش لعنتی....

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

بین این دنیای کثیف و دنیای خیالی که واسه خودمون درست کرده بودیم گیر کردممم  ...

دنیامون حتی از دنیای خدا هم قشنگ تر بود ... یادته؟؟؟

بین عشق تو و فراموشیت ...بین بودن و نبودن ..بین  لمس نفسات تو سیاهی شب ...

هنوزم حس و حال تو .. تو نفسام موج میزنه ...

پس چرا اینقد زود دنیامونو فروختی به فاصله ها ؟؟؟

چرا باید آغوش تو سهم یکی دیگه باشه وقتی یکی اینجا هست که از دوریت داره میمیره؟؟

کاش الان صدامو میشنیدی که چطوری دارم با صدای بلند تو این غروب سرد هق هق میزنم ...

ببیییییین ... شب هم از چشمهای ورم کردم خسته شده ...

دستام اونقد سسته که حس میکنم خونی توش جریان نداره ...

میدونی تو این لحظه آرزوم چیه ؟؟؟

دلم میخواست میزنگیدی و  تو اوج گریه و هق هق من

با همون لحن دوست داشتنیت میگفتی:

سلاااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممم نفسم .... خوش میگذره ؟؟؟

و من خیلی ساده میگفتم ... بهرحاااااااااااااال ....

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

اینجا ته قصه است ... قصه ی تلخ عاشقانه ی دنیایی مجازی...

امروز روز تولد توست ... روزی که خودم را فرامو ش کرده ام و به تو می اندیشم ...

ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار گذاشته بودم ...

اما واژه ها تنهایم گذاشته اند ... تب تنهایی بیمارم کرده است ...

این لحظه...لحظه ی موعود است ...

لحظه ی به آتش کشاندن چهره ات ...

لحظه ی بیرون کردن تو از چارچوب قلب طرد شده ام ...

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

آغوش تو گناه نيست.....

من در آغوش تو آرامش يافته ام

كه هيچ گناهي با آرامش مانوس نيست

من در آغوش تو امنيت را احساس كرده ام

كه در هيچ گناهي امنيت محسوس نيست

من در آغوش تو تمام زيبايي را لمس كرده ام

كه در هيچ گناهي زيبايي ملموس نيست

پس امانم بده كه تا ابد در دل این زیبایی آرامش يابم

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

اگر روزی ناخواسته دلی را شکستم


حلالم کنید

اگر درب دلی را به رویی ببستم


حلالم کنید


اگر کلبه ی مهر را هم نساختم


حلالم کنید


اگر روی دست لطیفی گلی را نکاشتم


حلالم کنید


اگر لای هر برگ کتابی رزی را نذاشتم


حلالم کنید

 

اگر از صبرایوبی نداشتم


حلالم کنید


اگر حرف سردی زدم .چشم بستم


حلالم کنید


اگر خسته بودم صدایی را شکستم


حلالم کنید

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

 

خسته خسته دل من کنج تنهایی نشسته دل من

بس که از عالم و آدم بدی دید در بروی همه بسته دل من

دل من عادت بچه ها رو داشت  با یه ذره عاطفه دنیا و داشت

به یه قطره اشک اگه که می رسید تو خیالش گنج هفت دریا رو داشت

هرچه مهربونی کرده دل من خودشو قربونی کرده دل من

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

کسی دیگرنمی کوبد در این خانه ی متروک و ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

ومن چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیزاز من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

ومن دریای پراشکم که طوفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم

که هردم با نسیمی میشود برگی جدا ازاو

ودیگرهیچ چیزازمن نمی ماند

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

نـمـی دونـم مـنـاسـب تـریـن حـرف ، مـنـاسـب تـریـن حرکت کی باید بـاشه ولی مـیـدونـم ، جـلـوی اتـفـاق رو نباید گرفـت گـاهـی
هـم بـهـتره اتـفـاق رو جـلو بـینـدازی مـثـلـاً وقت رفـتـنـت کـه می شـه یـکـبـاره بـرگـردی بگی دلـم نـمـیخـواد بــرم
وقت رفـتـنـش کـه مـی شـه دسـتـش رو بـگـیـری بگی دلـم نـمـیـخـواد بــری وقـتـی یکی بـهـت میگه پـیـشم بـمـون درنـگ نـکـن ... پـیـشـش بـمـون
وقتی دلت می خـواد پـیـشـش بـمونی ..غـرور نـداشـتـه بـاش . بـگـو ... دوسـتـت دارم ... دلـم مـی خـواد پـیـشـت بـمـونـم
بـگذار اتـفـاقِ دوسـت داشـتـن هـر چـه زودتـر بـیـفـته ...
شـاید نـسـلِ مـآ وقـتِ زیـادی بـرای عـشـق ورزیـدن نـداشـتـه بـاشـه

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

گـاهـی وقـتـا


دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد

که زُل بـزنـی بـهـم

و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .

میدانم ؛
دیگر برای من نیستی !
اما ….
دلی که با تو باشد این حرفها را نمیفهمد..

دگــــر تــــــقــدیــــر را
بـــرای نــیـــامــد نــت بـــهانـه نـــکـــن !!!!
مـرد بـــاش…

و بـگـو نــخـــواســــتـــــی….
و نــیـــامـــــدی….!

دلم میخواهد فریاد بزنم بگویم:

من مترسکه خاطرات تو نیستم!

درست مثل دیوانه ای

که اصرار دارد بگوید من دیوانه نیستم

راستی!گفته بودم؟

من دیوانه نیستم .

معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!

ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا درآغــــــــــــوش خــــــــــویش

به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!

چشمانت و لب هایت مانند آتش جهنمی است…

 

که مرا در شعله هایش می سوزاند…

 
و رازی در آن نهفته است که مرا به دیوانگی و ویرانی می کشاند.

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم... هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

شکنجه بیشتر از این؟که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد،به دیگری برسد

چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمر،
به راحتی کسی از راه نگاه برسد…؟

رها کنی،برود،از دلت جدا باشد،
به آن که دوست ترش داشته،به آن برسد

رها کنی،بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد!

گلایه ای نکنی،بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا،به گوششان برسد

خدا کند که…نه!نفرین نمی کنم،نکند،
به او که عاشق او بوده ام،زیان برسد


خدا کند که این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم... ببین

خوابم نمی آید، بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو: تورا بیش از همه کس دوست میدارم

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب... آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد

تاريخ برچسب:,سـاعت نويسنده ♰măђşą♰
яima